تجربه نشان داده بود هر وقت چیزی از ته دل خواستهام، خواستنی، اجابت شده، یا به ترتیبی سری برداشته. بیشتر از... -نمیدانم چه مدت است- که از بی همدمی، همبستری، همصحبتی، همدلی با کسی که بخواهدم و بخواهماش و همدل باشد و شجاع باشد، میمیرم، تنها میشوم، بیشور میشوم، چاق میشوم و صبحها با همۀ تلاشم برای نگاه بیقضاوت به زندگی، در همان لحظۀ نخست بیداری با خودم میگویم: لعنت! یک روز دیگر هم شروع شد... بعد جستجو میکنم نگاهِ بیقضاوتِ آرام-کنندهام را. بدون اینکه در آن لحظۀ صبح آرزوی عاشقی و معشوقی بکنم، در کَند و کاو بعدیام نتیجه میگیرم اگر مردی بود، صبح به شوق پیغامش چشم میگشودم، نان میگرفتم. سپس نظریه را، خواستن را، خاموش میکنم با این استدلال تخمی که "یادت هست فلانی را؟ بیساری را؟ خسته شدی. با خودت آن روز جلوی آینه وقتی با خرت و پرتهای آن جلو روی میز ور میرفتی گفتی: اگر نبود هم بد نبود. یادت هست بهش گفتی آدمِ اسمس بازی نیستی؟ موش و گربه بازی میخواهی و نمیخواهی بدوی، نمیخواهی ادای اسارت یا ادای خواستن دربیاوری، میترسی باورت بشود، میترسی موش یا گربه ات پوچ از کار دربیاید.
آخرِ آخرش میدانم که که مریضم و اگر تو یکی از معدود کسانی هستی که داری میخوانی نوشتهام را فکر میکنی طبیعی است، تو هم مریضی. مریضی هستم که "باهَمی" برای پُر کردن خالیهایم میجویم، نه برای شریک شدن احساسات خوب، بلکه برای فرار از احساسات بدی که در نبود عنصری بیرونی پَر و بال میگیرد.
دست آخرِ آخرِ آخر نوازش میکنم خودم را. و درک میکنم خودی را که گوش به نوای کهنسالترینِ خودش میدهد، که بچه میخواهد، که آغوشی زبر و امن و گرم میخواهد، که میخواهد نانی به گرمی آن آغوش بخورد. چشم به هم بزنم صافی پوستم و نرمی بدنم و قوسهایش را حرام شده مییابم، بی دوست داشته شدن، بی نوازش شدن از رونق میافتند. تکیده میشوند.
در این وانفسا خندهدار است اینکه وقتی بعد از عمری دارم لاس خشکهای میزنم نامحسوس، نت قطع میشود. ممنونم از مادرِ نت که مرا حفظ میکند. ولی ای مادر ما! ای الهه جهان گستر! آیا محروم خواهم شد از لاسی کمرنگ و فرهنگی در نیمه شبی از شبهای نوامبر؟ سپاس مرا بپذیر، ولی اگر تو حافظ من بودی چرا وقتی با آن خفاش روزو شب، شکارچی نوجوانان سادهدل چت میکردم مودم را با اشارهای از کار نیانداختی؟
سپاسم را بپذیر، اگر به مدد تو نبود آن دوست را پیدا نمیکردم.
تو چون ایزد وای دو چهره داری. سپاس بر آتش مقدست. مرا در کارَت رستگار کن.